" یادت هست مادر؟ اسم قاشق را گذاشتی قطار، هواپیما، کشتی؛ تا یک لقمه بیشتر بخورم یادت هست؟ شدی خلبان، ملوان، لوکوموتیوران میگفتی بخور تا بزرگ بشی آقا شیره بشی... ـ خانوم طلا بشی و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم حتی بغض های نترکیده ام را روزت مبارک مامان عزیزم "
به سلامتی مادرم که بخاطر من شکمش را پاره کرد. بخاطر ما خط چشمش را با عینک عوض کرد، بخاطر مامیهمانی های شبانه را با شب بیدار ماندن در کنار مون عوض کرد، پول کیفش را با پوشک بچه عوض کرد. بخاطر آن مادری که همه چیز را با عشق عوض کرد....
پی نوشت1: البته زمان ما بیشتر از کهنه استفاده می شد تا پوشک ! پس خیلی دمش گرم